به وسعت یک جهان

متن مرتبط با «داستان جالب تنهایی» در سایت به وسعت یک جهان نوشته شده است

داستان جالب تنها غازها نیستند

  • جهانی‌ها -> داستان دهقانی یک غاز پیدا می‌کند و به خانه می‌برد. دهقان به غاز غذا می‌دهد و او را مداوا می‌کند. ابتدا حیوان ترسو مردد است و به این فکر می کند که: «چه اتفاقی افتاده است؟ چرا او به من غذا می‌دهد؟» موضوع هفته‌ها ادامه پیدا می‌کند تا اینکه بالاخره تردیدهای غاز از بین می‌رود. بعد از چند ماه غاز مطمئن می‌شود که: «من در قلب دهقان جا دارم.» و هرچه این غذا دادن ادامه می‌یابد تأییدی بر این باور او است. در حالی که غاز کاملاً از خیرخواهی دهقان مطمئن شده است، یک روز در کمال ناباوری از قفسش بیرون کشیده می‌شود و کشاورز سرش را می‌برد. این غاز قربانی,داستان جالب تنهایی,داستان های جالب تنهایی ...ادامه مطلب

  • داستان عاشقانه ازدواج با همسر قبلی برادرم

  • جهانی‌ها -> داستان یک داستان عاشقانه و پند آموز واقعی  امیدوارم از خوندنش استفاده ببرید … امان از دست نگاه هوس آلود که مرا شرمنده و بدبخت کرد و کاش با همسر قبلی برادرم ازدواج نمی کردم تا …. . ۶ سال قبل روزی که برای اولین بار خواهرزن برادرم را دیدم با یک نگاه عاشقانه شیفته اش شدم و مثل دیوانه ها ، بی طاقت و عجول به برادرم گفتم: هر طور شده ما باید با هم باجناق بشویم و … ! علیرضا با شنیدن این حرف ،لبخندی زد و گفت: پسر، تو هنوز دهانت بوی شیر می دهد. چرا این قدر عجله داری ؟ صبر کن برایت کار و باری دست و پا کنم بعد هم خودم زیر پر و بالت را می گیرم تا بتوانی روی پا,داستان عاشقانه ازدواج با همسر قبلی برادرم ...ادامه مطلب

  • داستان آموزنده انسانیت ساده یا پیچیده

  • جهانی‌ها -> داستان  چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها  افراد زیادی اونجا نبودن، 3 نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا 60-70 سالشون بود. ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا 35 ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و … بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از 8 سال یه بچه بهش, ...ادامه مطلب

  • عکس های جالب از نیمار پس از قهرمانی در المپیک 2016

  • جهانی‌ها -> عکس تیم فوتبال برزیل با شکست آلمان به مقام قهرمانی فوتبال المپیک 2016 دست یافت. تصاویر نیمار پس از قهرمانی در المپیک 2016: نیمار(Neymar) ستاره برزیل موفق شد به همراه سایر بازیکنان مدال طلای فوتبال المپیک 2016 را بر گردن بیاویزد. مدالی که اشک نیمار را درآورد و باعث شد تا او هم مثل همه برزیلی های احساسی در ورزشگاه اشک شوق بریزد. اشک شوق نیمار نیمار در کنار هواداران برزیل سلفی نیمار با هواداران نیمار نیمار و پسرش نیمار دا سیلوا سانتوس جونیور (به پرتغالی: Neymar)معروف بهنیمار (زاده ۵ فوریه ۱۹۹۲ د,عکس های جالب,عکس های جالب و دیدنی,عکس های جالب عاشقانه,عکس های جالب و خنده دار,عکس های جالب برای پروفایل,عکس های جالب و زیبا,عکس های جالب برای تلگرام,عکس های جالب خنده دار,عکس های جالب و خنده دار افغانی,عکس های جالب از پرچم افغانستان ...ادامه مطلب

  • اس ام اس های تنهایی غمگین 95

  • جهانی‌ها -> اس ام اس  دلم که تنگ میشود دست به دامان پنجره ها می شوم دلم که تنگ می شود بوی خاک باران خورده به دادم می رسد خاک باران خورده برگهای خیس خدای مهربان تنهایی که فشار می آورد همه نیست می شوند! آدم اگر دلش بگیرد دردش را به کدام پنجره بگوید که دهانش پیش هر غریبه‌ای باز نشود من جـــایی نرفتـــم   تنها گوشـــه‌ای از خـــودم  نشستــه‌ام   همـــــین…..! پایانِ حکایتم شنیدن دارد من عاشقِ او بودم و او عاشقِ او خدایا!  بیا یک بارِ دیگر  تقسیم کُن « تنهایی » را به نامِ توست ولی به کامِ من….!!! شعرها بودنشان را مدیون نبودن “تو” اند! … تو که هستی زندگی که خوب است شعر از لب شاعر چنان می افتد که غذا از دهان که برگ از درخت که کسی از چشم کسی بــــــــاران مــی خـــواهــــم   آنـــقــدر شــــدیــــد کــه ؛ مـن و تنــهایی ام را بـشــویـد ببـرد ! همه ی خــــــــودم را مال تو کرده ام چقــــدر دنیای تـــــــو بزرگــــــــ است هنوز از تنهایی سخن می گویی چقدر کم هستم! دلم برای کسی تنگ است که گمان میکردم :  می آید …..  می ماند …. و به تنهائیم پایان میدهد  آمد ….. رفت …… و به زندگی ام پایان داد … !! شب نزدیک است …! هر شب دستم را تنهــــــا … بر شانه ی تنهای شـــــــــب میگذارم ؛ و برایش از ” تـــــــــــو ” میگویم ….. بـــــــــــاران میگیرد !!!! همچنین ببینید منبع : نمکستان / پ Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان خیانت

  • جهانی‌ها -> داستان بعد از فوت پدرم زندگی روی خوش به ما نشون نداد و هر روز وضع ما بد ترمی شد. تا جایی که خونه و مغازه رو هم مجبور شدیم بفروشیم تا جواب طلب کارها رو بدیم و از روی اجبار در یک خانه کوچک مستاجر شدیم.  برای من که تازه از خدمت سربازی اومده بودم رویا رویی با این وضعیت بسیار مشکل بود ولی چاره ای نبود باید با شرایط کنار میومدم بهمین خاطر در یک مکانیکی مشغول به کار شدم تا بتونم اجاره خونه و سایر هزینه ها رو با حقوقی که میگرفتم پرداخت کنم. در اون روزهای تلخ نه از دوست خبری بود نه از فامیل انگار نه انگار ما در این کره خاکی زندگی میکنیم تمام کسانی که خودشون رو روزی دوست میدونستن حتی زحمت یک احوال پرسی خشک و خالی رو به خودشون نمیدادن چه برسه به کمک مالی. فامیلهای که اکثر روزهای هفته به عناوین مختلف خودشون رو به منزل ما دعوت میکردن وقتی ما رو میدیدن روشون رو میچرخوندن به سمت دیگه. ولی از اونجا که خدا در سخترین شرایط هم بنده هاش رو تنها نمیگذاره همیشه من و مادرم رو مورد لطف خودش قرار داد و کم کم وضع ما بهتر شدو من تونستم با پشتکار زیاد یک مغاز مکانیکی بخرم و از اون وضعیت نجات پیدا کنیم. روزها در مغازه کار میکرم و شبها هم با مادرم گپ میزدیم و از روزهای خوشی که با پدر داشتیم صحبت میکردیم.  اون میگفت پدرت آرزو داشت تو ادامه تحصیل بدی و بتونی وارد دانشگاه بشی ولی تو بعد از گرفتن دیپلم وقبول نشدن در دانشگاه بی معطلی رفتی دنبال سربازی. پدرت برای دوران بعد از خدمت چه نقشهای که نکشیده بود ولی فشار کار و خرابی بازار باعث مرگ اش شد به مادرم گفتم مطرح کردن این حرفها زیاد خوشایند نیست و نباید با یاد آوری این مطالب خودت رو ناراحت کنی اون هم اشکهاش رو پاک کرد و گفت باشه پسرم منو ببخش اگه ناراحتت کردم. راستی پسرم , احمد آقا رو که میشناسی همون آقای که اوایل برای پدرت کار میکرد وبعد بخاطر بیماری زنش مجبور شد که به شهرشون برگرده امروز زنگ زده بود به خونه قبلی اونا هم تلفن اینجا رو بهش دادن. من گفتم: خوب چیکار داشت. مادرم گفت: وقتی خبر مرگ بابات رو شنید بغض اش ترکید و خیلی ناراحت شد بعد از اینکه آروم شد گفت یه کاری با پدرت داشته ولی با این شرایط دیگه مطرح نکرد. من از مادرم پرسیدم: تلفن از احمد آقا داری آخه پدرم همیشه از احمد آقا تعریف میکرد شاید بیچاره پولی چیزی لازم داره بهتره کم,داستان خیانت,داستان خیانت به همسر,داستان خیانت مرد به همسرش,داستان خیانت به شوهرم,داستان خیانت زن به شوهر,داستان خیانت به شوهر,داستان خیانت همسرم,داستان خیانت زنان ***,داستان خیانت زنان,داستان خیانت زن به مرد ...ادامه مطلب

  • عکس‌های جالب از رژه تیم ها در افتتاحیه المپیک 2016

  • جهانی‌ها -> عکس مراسم افتتاحیه سی و یکمین دوره بازی های المپیک 2016 از ساعت 20 به وقت ریو و ساعت 3:30 دقیقه بامداد به وقت ایران آغاز شد. رژه تیم ها در افتتاحیه المپیک 2016: به گزارش سیمرغ، رژه تیم ها با ورود کاروان یونان میزبان اولین المپیک آغاز شد. در مراسم رژه هر یک از ورزشکاران در مکانی که در ورزشگاه تعیین شده بود دانه‌های گیاه را قرار می‌دادند. این یکی دیگر از مراسم هایی بود که به خاطر اهمیت و توجه به محیط زیست تدارک دیده شده بود. کاروان آمریکا که یکی از بزرگترین کاروان‌های المپیک بود بیشترین زمان پخش تلویزیونی را هم به خود اختصاص داد. آرژانتین استرالیا آذربایجان باهاماس بلاروس بلژیک بولیوی برزیل بوروندی کامرون کانادا شیلی چین کلمبیا کرواسی دانمارک فنلاند فرانسه آلمان بریتانیا هند اندونزی ایتالیا جامائیکا ژاپن نیوزلند پرتغال قطر کره جنوبی روسیه عربستان سعودی اسپانیا اوکراین امارات آمریکا اروگوئه همچنین ببینید منبع : سیمرغ / پ Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان راه حل ساده برای مشکلات بزرگ

  • جهانی‌ها -> داستان گاهی مشکلاتی برای ما پیش می آید و به دنبال راه حل های پیچیده می گردیم تا مشکل را حل کنیم اما کافیست کمی ساده تر فکر کنیم, شاید راه حل خیلی ساده باشد. در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد : شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید. او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است. بلافاصله  با تاکید و پیگیری های مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی و  دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند : ‘ پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس ‘ بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگا هها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطی های خالی جلوگیری نمایند نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک  کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرج تر حل کرد : تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد! نتیجه : گاهی اوقات راه حل خیلی ساده تر از چیزیست که ما فکر می کنیم … همچنین ببینید منبع: نمکستان / پ Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان طوطی و حضرت سلیمان

  • جهانی‌ها -> داستان مردی یک طوطی را که حرف می‌زد در قفس کرده بود و سر گذری می‌نشست. اسم رهگذران را می‌پرسید و به ازای پولی که به او می‌دادند طوطی را وادار می‌کرد اسم آنان را تکرار کند. روزی حضرت سلیمان از آنجا می‌گذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را می‌دانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.» حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمی‌آورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد. حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.» طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایده‌ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد. بسیار پیش می‌آید که ما انسانها اسیر داشته‌های خود هستیم. همچنین ببینید منبع: یکی بود / پ Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان کوتاه نماز

  • جهانی‌ها -> داستان یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد. کارگر ها موقع اذان نمازشونو می خوندند. یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم می کنم! بعضیا از ترس این که حقوقشون کم نشه نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت… آخر ماه شد. مهندس به اونایی که نماز اول وقت رو ترک نکردن بیشتر از حقوق عادی(ماهیانه)داد! بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟! گفت:اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست. این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند همون طور که به نمازشون خیانت نکردند.پ همچنین ببینید منبع : بیتوته / پ Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان بسیار جالب و غم انگیز عشق چیست؟

  • داستان بسیار جالب و غم انگیز عشق چیست؟  معلم از دانش آموزان سوال کرد: عشق چیست؟  هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟ لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟ دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟ معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم. لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید. و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری! من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود. sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد. فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب , ...ادامه مطلب

  • ازدواج جالب و هیجان انگیز بازیگر مشهور از زبان خودش

  • ازدواج جالب و هیجان انگیز بازیگر مشهور از زبان خودش ماجرای ازدواج شبنم قلی خانی و همسرش را برای شما در این بخش گذاشته ایم.شبنم قلی خانی بازیگر 39 ساله کشورمان چند سالی است که ازدواج کرده است اما شاید دانستن نحوه آشنایی شبنم قلی خانی و همسرش برای شما جالب باشد.   شبنم قلی خانی در سال 1356 در تهران بدنیا آمده است و از سال 1376 فعالیت هنری خود را با بازی در تئاتر شهر آغاز کرده است.او با درخشش در سریال مریم مقدس به شهرت رسیده است.شبنم قلی خانی مدتی است صاحب یک فرزد دختر شده است و چند سالی در استرالیا زندگی کرده است.اما شاید دانستن ماجرای آشنایی و ازدواج شبنم قلی خانی و همسرش برای شما جالب باشد.خواهر شبنم قلی خانی و خواهر رضا (همسر شبنم قلی خانی) برای اینکه بتوانند این دو جوان را به هم برسانند دست به اقدام جالبی زدند. خواهر رضا, بردارش را به خواهر دوستش, یعنی شبنم  برای یک پروژه ماکت سازی معرفی می کند.این آشنایی به یک پروژه ماکت سازی ختم نشد و پس از آشنایی های مکرر به یکدیگر علاقه مند می شوند و در نهایت ازدواج می کنند.ثمره ازدواج شبنم قلی خانی دختری است که نام آن را شانا گذاشته است. همچنین ببینید: Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان آموزنده بخت بیدار

  • جهانی‌ها -> داستان روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : “از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!” و مرد با بختی بیدار باز گشت… به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو, ...ادامه مطلب

  • داستان آموزنده بخت بیدار

  • جهانی‌ها -> داستان روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میکرد “بخت با من یار نیست” و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور نزد جادوگری توانا برود. او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: “ای مرد کجا می روی؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” گرگ گفت : “میشود از او بپرسی که چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناک می شوم؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید که دهقانانی بسیار در آن سخت کار می کردند. یکی از کشاورزها جلو آمد و گفت : “ای مرد کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” کشاورز گفت : “می شود از او بپرسی که چرا پدرم وصیت کرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی که در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیکند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهکاری است ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. او رفت و رفت تا به شهری رسید که مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ. شاه آن شهر او را خواست و پرسید : “ای مرد به کجا می روی ؟” مرد جواب داد: “می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار کند، زیرا او جادوگری بس تواناست!” شاه گفت : ” آیا می شود از او بپرسی که چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاکنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟” مرد قبول کرد و به راه خود ادامه داد. پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را که در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف کرد. جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : “از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!” و مرد با بختی بیدار باز گشت… به شاه شهر نظامیان گفت : “تو رازی داری که وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یک رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شرکت نمی کنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یک زن هستی و چون مردم تو, ...ادامه مطلب

  • گریم جالب مهناز افشار در فیلم نهنگ عنبر2

  • جهانی‌ها -> عکس مهناز افشار بازیگر 39 ساله کشورمان عکسی از گریم خود در فیلم نهنگ عنبر 2 را در صفحه شخصی اش منتشر کرد. آغاز فیلمبرداری فیلم نهنگ عنبر 2 مهناز افشار بازیگر کشورمان با انتشار عکسی از گریم جدید خود صفحه شخصی اش را بروز کرد. این بازیگر در صفحه شخصی اش از آغاز فیلمبرداری قسمت دوم فیلم نهنگ عنبر (سلکشن رویا) خبر داد. مهناز افشار گریم خود در این فیلم را نیز منتشر کرده و نوشت: ***** امروز شروع فیلمبرداری نهنگ‌عنبر ٢ (سلکشنِ رویا) همراه با دوست خوبم رویا (همون گریم قشنگه که دوستش دارم) مهناز افشار در خرداد ۱۳۵۶ در تهران به دنیا آمد و متولد سال مار است. مهناز افشار در کودکی خیلی شیطنت می کرد و همیشه دوست داشت بوفه دار مدرسه باشد، یک بار بخاطر شیطنت های فراوانش دو روز از مدرسه اخراج شد، عاشق آتاری مخصوصا بازی دزد و پلیس بود و … به تماشای کارتون علاقه فراوانی داشت و از سیندرلا، صدویک سگ خالدار، پلنگ صورتی، مورچه و مورچه خوار، سند باد، باربا پاپا، بامزی، هاچ زنبور عسل، خانواده دکتر ارنست و جودی ابوت بعنوان کارتونهای دوست داشتنی کودکی اش یاد میکند. همچنین ببینید منبع : صفحه شخصی مهناز افشار / پ This entry passed through the Full-Text RSS service - if this is your content and you're reading it on someone else's site, please read the FAQ at fivefilters.org/content-only/faq.php#publishers.Recommended article from FiveFilters.org: Most Labour MPs in the UK Are Revolting., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها